ورود

ورود به حساب کاربری

نام کاربری *
رمز ورود *
مرا بخاطر داشته باش

ایجاد حساب کاربری

گزینه های * دار الزامی می باشند.
نام *
نام کاربری *
رمز ورود *
تائیدیه رمز ورود *
نشانی پست الکترونیک *
تائیدیه نشانی پست الکترونیک *

لغات کلیدی زبان آزمون کارشناسی ارشد وزارت بهداشت

Vital

معنیVital:حیاتی
مترادف : lively, living, animated, vigorous; crucial, critical, necessary
مثالهایی از کاربرد این کلمه
His evidence was vital to the defence case.
 
In this job, the ability to remain calm is vital.
 
It is vital that leaking gas pipes are fixed immediately.
 
 

توسعه کلمه:

در فیلد زیر مثالها، کاربردها، نوع کلمه، مترادفها، متضادها و دیگر موارد را به اشتراک گذاشته و در مورد هر یک نظر خود را اعلام نمایید.

نظرات (0) کلیک ها: 1667

Vitality

معنیVitality:حیات - سرزندگی
مترادف : vigor, power to live, energy, liveliness
مثالهایی از کاربرد این کلمه
He was a small man with enormous vitality.
 
Maintaining the state's economic vitality is an important issue in this fall's election.
 
There is an attractive vitality to John.
 
 

توسعه کلمه:

در فیلد زیر مثالها، کاربردها، نوع کلمه، مترادفها، متضادها و دیگر موارد را به اشتراک گذاشته و در مورد هر یک نظر خود را اعلام نمایید.

نظرات (0) کلیک ها: 1990

Vivid

معنیVivid:واضح – روشن – سر زنده
مترادف : lively, lifelike; bright, dazzling; clear, distinct; graphic
مثالهایی از کاربرد این کلمه
I loved listening to his vivid descriptions of life in Italy.
 
Include details to make your story as vivid as possible.
 
One of my most vivid memories is of my first day at school.
 
 

توسعه کلمه:

در فیلد زیر مثالها، کاربردها، نوع کلمه، مترادفها، متضادها و دیگر موارد را به اشتراک گذاشته و در مورد هر یک نظر خود را اعلام نمایید.

نظرات (0) کلیک ها: 1956

Vulnerable

معنیVulnerable:آسیب پذیر
مترادف : unprotected, defenseless; exposed; susceptible
مثالهایی از کاربرد این کلمه
His victims are vulnerable young women.
 زنان آسیب پذیرقربانیهایش میباشند
I've been feeling very vulnerable since we broke up.
 
The bridge is extremely vulnerable.
 
 

توسعه کلمه:

در فیلد زیر مثالها، کاربردها، نوع کلمه، مترادفها، متضادها و دیگر موارد را به اشتراک گذاشته و در مورد هر یک نظر خود را اعلام نمایید.

نظرات (2) کلیک ها: 3057

Ward off

معنیWard off:دفع کردن
مترادف : prevent, drive away
مثالهایی از کاربرد این کلمه
Actually, Gerald's intent was probably to ward off an attack, rather than chastise Alex.
 
Indeed, the bulk of the reign of Aurelius was spent in efforts to ward off the attacks of the barbarians.
 
No sustained effort was made to ward off the inroads of the Danes and others, who were constantly attacking the borders of the Empire.
 
 

توسعه کلمه:

در فیلد زیر مثالها، کاربردها، نوع کلمه، مترادفها، متضادها و دیگر موارد را به اشتراک گذاشته و در مورد هر یک نظر خود را اعلام نمایید.

نظرات (0) کلیک ها: 2238