ورود

ورود به حساب کاربری

نام کاربری *
رمز ورود *
مرا بخاطر داشته باش

ایجاد حساب کاربری

گزینه های * دار الزامی می باشند.
نام *
نام کاربری *
رمز ورود *
تائیدیه رمز ورود *
نشانی پست الکترونیک *
تائیدیه نشانی پست الکترونیک *

لغات کلیدی زبان آزمون کارشناسی ارشد وزارت بهداشت

Ridicule

معنیRidicule:مسخره کردن
مترادف : mockery, derision, scorn
مثالهایی از کاربرد این کلمه
He criticized comedy because it was based on ridicule.
 
His looks, his temperament, his background - even his name marked him off for ridicule.
 
Months of pampering and the ridicule of my cousins had turned me inward.
 
 

توسعه کلمه:

در فیلد زیر مثالها، کاربردها، نوع کلمه، مترادفها، متضادها و دیگر موارد را به اشتراک گذاشته و در مورد هر یک نظر خود را اعلام نمایید.

نظرات (0) کلیک ها: 1102

Rival

معنیRival:رقيب – رقابت آميز – برابري كردن
مترادف : being in competition, contending
مثالهایی از کاربرد این کلمه
As with the tiger it is the male's warning to rivals to stay off its home range.
 
He knows that he has no serious rival for the job.
 
Like Medea, she plots revenge on her rival, the bride-to-be, and threatens her own child.
 
 

توسعه کلمه:

در فیلد زیر مثالها، کاربردها، نوع کلمه، مترادفها، متضادها و دیگر موارد را به اشتراک گذاشته و در مورد هر یک نظر خود را اعلام نمایید.

نظرات (0) کلیک ها: 1229

Rough

معنیRough:خشن – زبر – بد شکل
مترادف : coarsen, become rough; behave violently; prepare in preliminary form, sketch
مثالهایی از کاربرد این کلمه
Give us a rough idea of what you're trying to do.
 
He fell, cutting his forehead on the rough edge of a rock.
 
He gave us a rough outline of the course.
 
 

توسعه کلمه:

در فیلد زیر مثالها، کاربردها، نوع کلمه، مترادفها، متضادها و دیگر موارد را به اشتراک گذاشته و در مورد هر یک نظر خود را اعلام نمایید.

نظرات (0) کلیک ها: 1028

Run

معنیRun:دویدن – پیش بردن یا رفتن – کنترل کردن
مترادف : worn out, exhausted
مثالهایی از کاربرد این کلمه
After his run, he took a long shower.
 
Both resorts offer beginner to expert runs.
 
Camilli scored 936 runs in 12 major-league seasons.
 
 

توسعه کلمه:

در فیلد زیر مثالها، کاربردها، نوع کلمه، مترادفها، متضادها و دیگر موارد را به اشتراک گذاشته و در مورد هر یک نظر خود را اعلام نمایید.

نظرات (0) کلیک ها: 1274

Satisfactory

معنیSatisfactory:رضایت بخش
مترادف : providing satisfaction, gratifying a need or appetite; adequate, sufficient
مثالهایی از کاربرد این کلمه
Lynne got satisfactory grades and was offered a place at university.
 
Nobody could give Donna a satisfactory answer to her question.
 
You won't get paid unless your work is satisfactory
 
 

توسعه کلمه:

در فیلد زیر مثالها، کاربردها، نوع کلمه، مترادفها، متضادها و دیگر موارد را به اشتراک گذاشته و در مورد هر یک نظر خود را اعلام نمایید.

نظرات (0) کلیک ها: 1392